اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

انگشت ها به نرمی بر شیشه‌ها زدند ( محمد سعید میرزایی )

انگشت ها به نرمی بر شیشه‌ها زدند
با حالت اشاره کسی را صدا زدند

انگشت های سبز بریده تمام شب
بر شیشه های پنجره ی خواب ما زدند

یکدسته جنگجوی قدیمی سوار اسب
شیپورها نواخته و طبل را زدند

و دسته ی منظم سربازهای خیس
از ایستگاه ابر رسیدند، پا زدند

دزدان آب مدرک جرم نکرده را
نقشی به روی خاطره ی شیشه‌ها زدند
*
اما سپیده پنجره را خون گرفته بود
باران نبود حرف دروغی به ما زدند!

محمدسعید میرزائی
مرد بی‌مورد/ چاپ سوم/ نشر نیماژ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.