اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

دلم گلی است که انگار زود چیده شده( محمد سعید میرزایی )

 

دلم گلی است که انگار زود چیده شده
جوان نمی شود این ساقۀ جویده شده

قبول کن دل من هدیه ای است جا مانده
که سالهاست برای شما خریده شده

تو فکر می کنی این عشق باورش سخت است
شبیه رویش یک شاخۀ بریده شده

و این منم که به این فکر می کنم دنیا
فقط بخاطر عشق من آفریده شده

و تا هنوز که نگاهم به ردّ پاهایی است
که روی ساحل تنهایی ام کشیده شده...

تو می رسی...«توبه من می رسی» یقین من است
شبیه نغمه ای از آسمان شنیده شده...

 

محمد سعید میرزایی

1393/10/17

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...( محمد سعید میرزایی )

 

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...
که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

چقدر دلخورم از این جهان‌ِ بی‌موعود
از این زمین که پیاپی ... از آسمان که هنوز...

جهان سه نقطه پوچی است خالی از نامت
پر از «همیشه همین ‌طور»، از «همان که هنوز»

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی
ولی تو «باید»ی، ای حس ناگهان! که هنوز...

در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز...

شکسته ساعت و تقویم پاره‌پاره شده
به جست‌و‌جوی کسی آن سوی زمان، که هنوز

سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که: هنوز


محمد سعید میرزایی