اتاق پنجره را قورت داد، باران را
قلپ قلپ تا ته سرکشید، گلدان را-
جَوید و باغچه را بوته بوته از جا کند
که در خودش بکشد پله پله ایوان را
وَ کوچه را و سپس خانه خانه هورت کشید
درست مثل کلافی نخ خیابان را...
و بعد، از همه ی شهر اتاق تو جا ماند
که با تمام تهوّع گرسنه بود آن را
هنوز گیسوی تو می وزید و پنجره را-
نبسته بودی و می دادی آب، گلدان را...
و چون همیشه/بی شب بخیر/خوابیدی.
محمّدسعیدمیرزائی
از الواح صلح،ویراست جدید،نشر نیماژ