تو!
تو فیلمنامه نویسی -تو کارگردانی - تو یک ستارۀ محبوب سینمایی تو...
درون نقش خودت نانوشته می آیی... نمی شود که تو را حدس زد...کجایی تو؟
رمان نویسِ زمان،شاعر ترانه سرا...دلت غزل به غزل خط به خط نوشته مرا
به خواب من تو دوباره چه می نویسی تو؟ به جای من تو دوباره چه می سرایی تو؟
زنِ اثیریِ آوازخوانِ دریاها، تو با تمام دهانهای باد می خوانی
تو از گلوی گل سرخ... از رگِ قلبم...تو آخرِ نفسی آن سوی صدایی تو
و در جهانِ بزرگِ تو نقش شاعر تو – به جز همینکه جهانش شود معاصر تو
و عاشقانه بمیرد فقط به خاطر تو، نبود و نیست...ولی از خودت رهایی تو
و هر دیالوگ من تا ابد نوشتۀ توست، تمام زندگی ام خوب و بد نوشتۀ توست
فرشتۀ شبِ الهام من فرشتۀ توست، تو خطِّ یک تلفن تا خودِ خدایی تو!
همیشه پیشتر از من، فراتری از من... چه پیش من بنشینی چه بگذری از من
و هر چه من به تو نزدیکتر من از خود دور...تویی که تا ابدیت بی انتهایی تو
نوشته می شوم آری درون حافظه ات، و یک نفس دل من نیست بی ملاحظه ات
تو از من از دل من زودتر خبر داری! تو با من از خود من بهتر آشنایی تو!
مرا بخواه که بازیگر تو من باشم، چه می شود که منِ دیگر تو من باشم؟
اگر که یک غزل از دفتر تو من باشم، برای من به خدا شعرِ شعرهایی تو
همیشه بازیِ بی پیش بینی ات زیباست رسیدنِ تو دقیقاً در اوج حادثه هاست
در اوجِ حادثه خوشحالیِ تو بی همتاست...کدام لحظه بمیرم که تو بیایی؟- تو!
محمّدسعیدمیرزائی