اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

تو چشم های منی پس مرا نمی بینی ( محمد سعید میرزایی )

 

تو چشم های منی پس مرا نمی بینی
تو هر دو پای منی...پس همیشه در راهی
تو شانه های منی...پس همیشه تنهایم
تو دستهای منی...پس مرا نمی خواهی...
.
مرا که بی تو شکستم مرا که من نشدم
مرا که لایق این دوست داشتن نشدم
درون آینه ی من فقط تویی، نه خودم!
به من نگاه کن ای من! نگاه کن،گاهی
.
شده ست کوچه پر از عطر رازقی برگرد!
تو را به حرمت رسم شقایقی برگرد!
نه! خسته نیستم از نقش عاشقی برگرد!
تو یک ستاره ی بازیگری تو یک ماهی!
.
چه خوب می شود آن لحظه ای که می رسی و...
تمام می شود این طعم تلخ بی کسی و...
درون کافه دو فنجان چایی و...من و تو:
درون آینه با من دوباره همراهی...
.
نخواه تا که نباشم نخواه تا بروم
همیشه خوبترینم! بخواه خوب شوم
نخواه این همه دلواپس غروب شوم
تو که زلال تر از گریه ی سحرگاهی
.
نه من تمام نخواهم شد اصلاً اصلاً من!
عجیب نیست که عاشق شوم من اصلاً من!
همیشه عاشق کامل ترین زن اصلاً من-
خودِ توام تو بگو شاعری تو گمراهی!
.
همیشه عاشقم ای ماه! ماهِ بازیگر!
به من بگو که فقط چند قصه ی دیگر؟
و چند بار بمیرم؟چقدر عاشق تر؟
خودت که از دل دیوانه ی من آگاهی!
.
چقدر تکه به تکه دوباره زنده شوم؟
چقدر با تو به دنیا بیایم و بروم؟
و چند زندگی دیگر از پی ات بدوم؟
چقدر ماه من! از من چقدر می کاهی؟
.
چقدر اشک؟چقدر آمدن؟چقدر سفر؟
چقدر عاشقی و خودکشی؟چقدر خطر؟
چقدر نیمه ی شب سوختن؟چقدر سحر...؟
چقدر عشق من! از من چقدر...می خواهی...؟!


.
محمّدسعیدمیرزائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.