اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

کفر من و دعای تو فرقی نمی کند( محمد سعید میرزایی )


کفر من و دعای تو فرقی نمی کند
حرف کسی برای تو فرقی نمی کند

ای آسمان که بر سر من گریه می کنی
حال من و هوای تو فرقی نمی کند

دیگر چرا سیاه نپوشم که بخت من
با رنگ چشمهای تو فرقی نمی کند

محکوم مرگ عشق خودی، گریه کن! بخند!
پایان ماجرای تو فرقی نمی کند

حرف از جدایی است: بخوان یا سکوت کن
این شعر با صدای تو فرقی نمی کند

اصلاً قرارنیست فدای کسی شوی 
من می شوم فدای تو فرقی نمی کند

خالی ست صندلی تو گیرم گذاشتم
یک دسته گل به جای تو - فرقی نمی کند

این قصه را برای من از ابتدا بخوان
با اینکه انتهای تو فرقی نمی کند

با اینکه پیش چشم تو در باد گم شدن
با سوختن به پای تو فرقی نمی کند

گفتم چرا نمی رسم؟ آنگاه جاده گفت:
این جمله با «چرا»ی تو فرقی نمی کند

دیوار سنگی است که تکرار می کند:
برگرد! حرفهای تو فرقی نمی کند!

من در شبم تو نیمۀ روزی در این جهان
عید من و عزای تو فرقی نمی کند

ای معبد خراب شده! با وجود من
آرامش فضای تو فرقی نمی کند

من عاشق تواَم به خدا دوست دارمت
حتی اگر برای تو فرقی نمی کند...
.


محمّدسعیدمیرزائی
.
از کتاب یک زن کامل
نشر نیماژ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.