اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

این برف که بیاید، من مرده ام، و تو ( محمد سعید میرزایی )

 

این برف که بیاید، من مرده ام، و تو
در پشتِ گوشیِ تلفن گیج: الو! الو!

این برف که بیاید، من پلک بسته ام
این برف که... بیا! عجله کن! بدو! بدو!

حالا که دیرتر برسی، توی چارراه
پشت چراغِ قرمز هی منتظر بشو!

حتماً تو هم نشانی من را...بله؟ تو هم؟!
برگرد! توی خانه بگرد! آن کمد، کشو...

حالا به هم بریز: مدارک، کتابها
و روزنامه ها، چمدان، جامه های نو...

این بود مثل اینکه؟ نه انگار آن یکی ست!
این هم نه! هی بچرخ به دور خودت، برو-

از دوستت بپرس، شماره نداشت؟ نه؟
به خانه اش برو، نه اداره نه...نه...
-الو!


محمّدسعیدمیرزائی

از غزل های دهه ی هفتاد
.
از کتاب الواح صلح

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.