و ای زنان پریشان! شما که موهاتان
به باد می رود، آنگاه: آرزوهاتان...
فریب صومعۀ زهد کاهنان مخورید
مگر شراب ندارید در سبوهاتان؟
شما تبار پریهای آبها هستید
اگر چه حل شده در اشک، گفتگوهاتان
به انتظار چه هستید؟ مرکبی از ابر؟
در ایستگاهِ مه آلودِ جستجوهاتان؟-
که چشمهای شما سنگِ سرمۀ شب شد
و برفِ دهکدۀ صبح شد گلوهاتان
و کفشِ پاشنه دارِ شما چرا نرسید
به شاهزادۀ غمگین آرزوهاتان؟
و دل دهید، از آن پیشتر که تاریکی
به دارتان بزند با طناب موهاتان!
محمّدسعیدمیرزائی
از کتاب یک زن کامل،۱۳۹۴،نشر نیماژ