اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن( محمد سعید میرزایی )


درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن
و غرق ثانیه های شکوفه بار شدن

درخت، دست به جیب ایستاده آخر فصل
کنار جاده در اندیشه ی سوار شدن...

و او شبیه به یک کارمند غمگین است
درست لحظه ی از کار برکنار شدن

گرفته زیر بغل، برگه های باطله را
به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن

درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟
و یا مسافر گردونه ی بهار شدن؟
***

درخت، دید به خوابش که پنجره شده است
ولی ملول شد از فکر پر غبار شدن

و گفت: پنجرگی .... آه دوره ی سختی ست
بدون ِ پلک زدن، چشم انتظار شدن

و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً
به جای دار شدن، چوبه ی مزار شدن

درخت،ارّه شد و سمت شهر راه افتاد
فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن
***

...ولی درخت ندانست قسمتش این بود 
برایِ یک زن ِ آوازه خوان، سه تار شدن


محمّدسعیدمیرزائی
.
از کتاب الواح صلح

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.