تو ای جزیرۀ در آب رفته! من شوقم،
برای دیدن دنیایت از تو بیشتر است
عجیب نیست که غرقِ خودت شدی اما،
نیاز من به تماشایت از تو بیشتر است
که کرد عاشقِ پای تو کفش هایت را؟
که جاگذاشتی از شوق خود صدایت را
که ردِّپای تو گم کرد ردِّ پایت را،
که حجم حافظۀ پایت از تو بیشتر است
چنان ببوس مرا تا که حس کنم که منم
که با دهان تو می بوسمت که پیرهنم
تویی- چگونه ببوسم تو را؟-تمام تنم!
که مهربانیِ لب هایت از تو بیشتر است
بیایی و بروی رو نهان کنی آن وقت
روانِ آینه ها را روان کنی آن وقت:
دو نیمه یک سفرِ هم زمان کنی آن وقت
کدام نیمۀ زیبایت از تو بیشتر است؟
تو از تو نازتری! چشمت از تو نازتر است!
و با تو پنجره های اتاق بازتر است
تو خواب نازِ تو از عمر شب درازتر است
ولی ادامۀ رؤیایت از تو بیشتر است
چگونه بگذرم از تو که بگذری از خود؟
تو خوابِ یک زنِ دائم جوان تری از خود
تو لحظه لحظه خودت مهربان تری از خود
تو مهربان شدگی هایت از تو بیشتر است
مدام، آمدن ات از تو بی زمان تر شد
درون حافظه ام دائماً جوان تر شد
چقدر خاطره ات از تو مهربان تر شد
که با تو عاشق تنهایت از تو بیشتر است
شبی که نام به ماه و ستاره بخشیدند
حروف نام تو در ذهن شب درخشیدند
سحر شدی و درخشیدی و نفهمیدند
که روشناییِ معنایت از تو بیشتر است
.
فقط مسافرِ پاهای توست دنیایم
مدام سمت تو می آیم و نمی آیم
من از تو کوچک و کوچک تر است دنیایم
تویی که وسعت دنیایت از تو بیشتر است
تو ای خیال تو سرگیجۀ مدامِ زمین!
سحر طلوع کن از پشت اشکهام و ببین
که انتظار من- این بی تو ناامیدترین،
برای دیدن فردایت از تو بیشتر است
محمّدسعیدمیرزائی