اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

سفر در آینه های مورّبِ ساده( محمد سعید میرزایی )

سفر در آینه های مورّبِ ساده
دو چشم بود که چرخید با من و جاده

تمام راه هم از پشت شیشه پیدا بود
دو چشمهاش ز پشت دو پلک افتاده

همیشه می رسد از راه تا مرا ببرد
همیشه دور و برم حاضر است و آماده

به شکل زنده ی تقدیر، آخرِ هر راه
دوباره آمد و تبدیل شد به یک جاده

همان که منتظرم مانده با گل و فانوس
برای بدرقه ام دست هم تکان داده

سفر، گریستن و غربت و من اینجاییم
به شکل غربتِ یک قهوه خانه ی ساده

سفر، گریستن و غربت و من و این شعر
که تا نوشته شود، جاده راه افتاده...


محمّدسعیدمیرزائی