اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

ماهِ جزایرِ هیجاناتِ تا ابد!( محمد سعید میرزایی )


ماهِ جزایرِ هیجاناتِ تا ابد!
غرقِ مکالماتِ مدام خودم شوی...
...
کی می شود سپیدۀ شام خودم شوی؟
شب تا سحر ستارۀ بام خودم شوی

ای نیمه ام در آینه کی می شود شبی
عکس خودم شوی و تمام خودم شوی

بعد از هزار و یک شب غمگین عاشقی
صبح خودم شوی و سلام خودم شوی

ای قاصد عزیزترین دوست دارمت
پیک خودم شوی و پیام خودم شوی

من دائماً شراب بریزم برای تو
تو ماهِ موشرابیِ جام خودم شوی

مهتاب را به موی تو ای مادیان سرخ
اشکم گره زده ست که رام خودم شوی

من کودکم مداد سرانگشتهات را
آنقدر می مکم که تمام خودم شوی

اصل شناسنامۀ قلبم به نام توست
اصلاً نیاز نیست به نام خودم شوی

دست مرا بگیر که تا قله راه نیست
باید رفیق گام به گام خودم شوی

صبحانۀ صمیمی نان و شراب را
همسفرۀ حلال و حرام خودم شوی

شیرین زندگیم شراب عسل زده!
عمر منی نه اینکه به کام خودم شوی

گرچه برای عطر تو گلخانه کوچک است
باید همیشه سهم مشام خودم شوی

ماهِ جزایرِ هیجاناتِ تا ابد!
غرق مکالمات مدام خودم شوی

دیگر دلم سیاه شد از این همه پیام
باید خودت جواب سلام خودم شوی

در این قمار باخته از پیش، شاه دل!
کاری کنم که خاکِ مرام خودم شوی

آنگونه می ستایمت ای قلۀ بلند!
تا بندۀ خدای کلام خودم شوی

با تو نماز بوسه بخوانم هزار سال
پیر خودم شوی و امام خودم شوی

زودم بگیر و دیر بکش دیرتر بمان
با شرط آنکه حلقۀ دام خودم شوی

من عرض می کنم که خصوصاً خودت چرا
باید فقط مخاطب عام خودم شوی؟

دیگر سحر نمی شود این شب مگر خودت
دنبالۀ ستارۀ نام خودم شوی...


محمّدسعیدمیرزائی
28/9/1393