اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

اشعار محمد سعید میرزایی

شعر و ادب پارسی

می کشانم سایه ام را در خیابان های خونین( محمد سعید میرزایی )


می کشانم سایه ام را در خیابان های خونین
می روم امشب بمیرم زیر باران های خونین

وقت رفتن مادرم یک کاسه خون پشت سرم ریخت
گفت: خواهی مرد در سرمای طوفان های خونین

مادرم گریید و می دانست از اول بی دوام است
کفش تابستانی من در زمستان های خونین

من خودم هم از خودم دل می بریدم، چون که حتمی ست
مرگ یک آهوی زخمی در بیابان های خونین...

...شب کبوترهای بی سر در کنارم می نشینند
تا بریزم پیش پاشان ریزه ی نان های خونین

:آه نفرین...ای خدا این خون نذر مادرم نیست!
می رود در جوی این شهر، آب زندان های خونین

می کشم ارّابه ی سنگینِ هستی را به گردن
روز و شب در دهشت شلاق فرمان های خونین

پتک تقدیر آنچنان بر من فرود آمد که دیدم
خود خطوط چهره ام را نقش سندان های خونین

ماهیِ سرخی شدم، از دست آدم ها پریدم
زیر دریا گریه کردم پیش مرجان های خونین

روح من در من شکست و خویشتن را خواب دیدم
باز هم بارید در من سیل باران های خونین

باز گفتم با تو هستم با تو پیمان دارم ای دوست!
تا تو سر را می نهم در راه پیمان های خونین
.
فصل پایانِ شقایق فصل مرگ عاشقان بود
فصل سرهای بریده، روی دامان های خونین...

باز گفتم با تو هستم گرچه می دانستم آن شب
سطرهای سرخ دارد نقطه پایان های خونین

 

محمّدسعیدمیرزائی
.
غزلی از دهه ی هفتاد
از کتاب درها برای بسته شدن آفریده شد
نشر نیماژ
.