-
غمگین تر از یک ناخدای پیر-ای ساحل ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:36
غمگین تر از یک ناخدای پیر-ای ساحل گل های جادویی! دیریست در من مرده دور از تو،رؤیای عشق و ماجراجویی من آرزوهای بزرگم را،بر باد دادم بی تو باور کن من نیستم خوابی که می بینی،من نیستم مردی که می گویی خاکستری مانده ست از این درگاه...برگرد! بانوی جهانگرد آه... در من به دنبال چه می گردی؟در سرزمین من چه می جویی؟ شهری پر از...
-
دیشب خیابان در خیابان مست بودیم، ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:33
دیشب خیابان در خیابان مست بودیم، رود صدامان در خیابانها روان بود بر بام تهران ماه من آواز خواندی، رقصیدنت زیباترین شعر جهان بود : ساعت شش صبح است برگردیم خانه! عشق من ای بانوی خوب هم ترانه! دیگر تو یک افسانه ای در این زمانه، عشق من و تو در فراسوی زمان بود... . همراه با ما راک می رقصید ماشین- این رقص نور تو چه زیبا بود...
-
ای رودِ تا ابد هیجان تو دیدنی!( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:29
ای رودِ تا ابد هیجان تو دیدنی! ای تا همیشه شعر نگاهت شنیدنی! . حتی اگر که دست مرا هم نگیری و... من با تو هستم ای همه نازت کشیدنی! . تو دائماً جوانی و دل بستنی ترین من عاشق خزان زدهٔ دل بریدنی... . در چشمهام از آنسوی پرچین نگاه کن گیرم که نیست میوهٔ باغ تو چیدنی . هر کار خواستی بکن اصلاً بزن! بکش! در دست توست این دل در...
-
روزی شگفت، آخر از آیینه آمدی ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:26
روزی شگفت، آخر از آیینه آمدی ای حیرت مکرّر از آیینه آمدی بادی وزید، پنجره ام باز بود و تا ابری شدم، سراسر از آیینه آمدی رنگین کمان از آیینه سر می زد و غروب با آخرین کبوتر از آیینه آمدی پر بود اتاقم از صدف و موج و ابر و تو بر قایقی شناور از آیینه آمدی چون روح شعر، ای پری جاودیی من! پنهان شدی به دفتر، از آیینه آمدی...
-
دوباره دختری امشب به خواب دیده مرا ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:23
دوباره دختری امشب به خواب دیده مرا که از زبان غزل های من شنیده مرا و با هزار دلیل از دلش که پرسیده به این نتیجه رسیده که برگزیده مرا تمام خوابش را کرده است نقاشی کنار خود لب یک باغچه کشیده مرا مرا گرفته و بوسیده پرپرم کرده ولی نگفته چرا بی اجازه چیده مرا جواب نامه او چیست؟ آه اگر آری ست چه طعم میدهد این میوه رسیده...
-
شب است، پنجره ای می کشم، نبند آن را( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:19
شب است، پنجره ای می کشم، نبند آن را که صبح، بشنوی از آن صدای باران را اتاقِ من پُر گنجشک می شود، کافی است کنارِ هم بکشم، ریزه ریزه ی نان را ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را و بعد، دخترکِ آبرنگ می خواهد که بر سرش بکشم زود چتری ارزان را نگاه می کند اما مرا نمی بیند که رنگ داده ام آن...
-
تو چشم های منی پس مرا نمی بینی ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:16
تو چشم های منی پس مرا نمی بینی تو هر دو پای منی...پس همیشه در راهی تو شانه های منی...پس همیشه تنهایم تو دستهای منی...پس مرا نمی خواهی... . مرا که بی تو شکستم مرا که من نشدم مرا که لایق این دوست داشتن نشدم درون آینه ی من فقط تویی، نه خودم! به من نگاه کن ای من! نگاه کن،گاهی . شده ست کوچه پر از عطر رازقی برگرد! تو را به...
-
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود ( محمد سعید میرزایی )
چهارشنبه 27 مرداد 1395 11:14
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه ای باشی بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو...
-
زنِ ستاره شناسِ فضانوردِ جوان! ( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:56
زنِ ستاره شناسِ فضانوردِ جوان! کنار خستگیِ این شهابِ سرد بمان بتاب پرتوِ جادوییِ نگاهت را، مرا ستاره کن و دور من بگرد...بمان! . مرا مذاب کن و از تنم ستاره بساز، دو تکه ام کن و یک جفت گوشواره بساز دلت نخواست اگر ذوب کن دوباره بساز، مرا به هیئتِ مردی فضانورد...بمان! . به آتشم زده ای آفتابِ روشن من! لباسِ سوخته را در...
-
تو ای جزیرۀ در آب رفته! من شوقم، ( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:53
تو ای جزیرۀ در آب رفته! من شوقم، برای دیدن دنیایت از تو بیشتر است عجیب نیست که غرقِ خودت شدی اما، نیاز من به تماشایت از تو بیشتر است که کرد عاشقِ پای تو کفش هایت را؟ که جاگذاشتی از شوق خود صدایت را که ردِّپای تو گم کرد ردِّ پایت را، که حجم حافظۀ پایت از تو بیشتر است چنان ببوس مرا تا که حس کنم که منم که با دهان تو می...
-
بانوی من! به بودن خود افتخار کن( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:48
بانوی من! به بودن خود افتخار کن جشنی به افتخار خودت برگزار کن! بانوی کشور کلماتم غزل غزل سربازهای عاشق خود را قطار کن در سرزمین ابریِ افسانه های دور هر قدر خواستی دل عاشق شکار کن پاشو بخند شعر بخوان مست شو برقص! اصلاً به من چه من چه بگویم چه کار کن! بیمارم آه...نبض دلم را خودت بگیر طوفان شو و جهان مرا بیقرار کن با موی...
-
غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند ( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:44
غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند در انتظارِ سوتِ قطارم، با گریه ای شبیه به لبخند پیپِ پدر بزرگ به لب هام، یک کیف پاره پاره به شانه بینیِ من مداد درازی، بر پای من دو پوتین ، بی بند یک ساعت قدیمیِ کوکی، روی سرم شبیه به یک تاج بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعتِ دقیقِ سفر، چند؟ ریلِ طویلِ گم شده در مه، مثل پل...
-
. تمام شهر پر از حسِّ کنترل شدگی، ( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:31
. تمام شهر پر از حسِّ کنترل شدگی، تمام راه پر از ترس دوربینها بود من و تو تا ته دنیا قدم زدیم آن شب، شبی که مرگ، خداوند سرزمینها بود . تمام مردم دنیا شبیه هم بودند، تمام پنجره های جهان هم اندازه و هیچ چیز به شکل خودش نبود آنجا، به جز زنی که فقط پشت ویترینها بود . به جز زنی که تو بودی، شبیه خود بودی، و در کنار من آرام...
-
یک صندلی گذاشته ام جای اسم ماه( محمد سعید میرزایی ) .
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:28
یک صندلی گذاشته ام جای اسم ماه تا تو بیایی و بنشینی به اشتباه اما تو باز اول این شعر غایبی مثل سکوت، یا کلماتی شبیه آه این صندلی خالی را پاک می کنم و می نویسم آخر این بیت: ایستگاه تا باز دست تو بخورد روی شانه ام من مرد کور می شوم، این بیت: کوره راه این بیت را محاکمه تشکیل می دهم با دستبند، می رسم از راه، بیگناه تنها...
-
چه گیسوان قشنگی! چه آبشاری! لایک! ( محمد سعید میرزایی )
سهشنبه 26 مرداد 1395 20:27
لایک! چه گیسوان قشنگی! چه آبشاری! لایک! چه دختری! چه گل سرخِ با وقاری! لایک! چه خانمی! چه زنِ کاملی! چه بانویی! تو هیچ حرف نداری! تو لایک داری! لایک! . چه شاعرانه چه آرامش رمانتیکی! چقدر دوری و با من چقدر نزدیکی! عجب لبی! چه رژ قرمزی! چه ماتیکی! تو چشمه ی گل سرخی! پر از اناری! لایک! . تو گنجی از کلمات مقدسی بانو! فقط...
-
بانو قبول کن که عزیز دلی خودت( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:48
بانو قبول کن که عزیز دلی خودت دریای عشق من تویی و ساحلی خودت شعر من از غرابتِ طرز نگاه توست تلفیق شعر حافظی و بیدلی خودت قابل ندارد ای به فدای تو شعر من! باید قبول کرد خودت قابلی خودت! اصلاَ پی لوازم آرایشی نرو! اصلاَ نیاز نیست...خودت خوشگلی خودت! آنقدر ساده ای و صمیمی که روشن است با عاشق خودت تو هم آب و گلی خودت گیرم...
-
من ابتدای زمینم، من انتهای زمانم( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:46
من ابتدای زمینم، من انتهای زمانم همیشه آنچه تصوّر نمی کنید همانم همیشه کشته ی خونین ترین سوانح عشقم همیشه گم شده در جاده های عشق، نشانم همیشه گمشده ام در تمام ثانیه ها در هزار حادثه ی عاشقانه در جریانم من آرزوی تمامی دختران بهشتم خدای عاشقی ام حسرت زنان جهانم عجیب نیست اگر با سر بریده بیایم عجیب نیست اگر با گلوی پاره...
-
بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:42
بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست مردی که هم با توست، هم در انتظار توست بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری هم صخرۀ تنهایی ات، هم آبشار توست مردی که از افسانه های دور می آید مردی که باید حس کنی در روزگار توست بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است با...
-
بانوی من قبول کن این داستان توست( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:40
بانوی من قبول کن این داستان توست حرفی بزن که هستی من در دهان توست سهم من از جهانِ پر از بی فقط تو بود در چشم هام تکه ای از آسمان توست با من همیشه حرف بزن حرف...حرف...حرف... حس می کنم که در دهن من زبان توست در من هزار شاعر دیوانه مرده است از بس که در من آینه های جهان توست سلول های مغز من انگار تا ابد در اتصالِ محضِ...
-
مطالعات اخیرِ دلم نشان داده ست( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:38
مطالعات اخیرِ دلم نشان داده ست که از کتابِ جهان جاودانترین هستید و بر اساس تمامیِ تجربیّاتم شما برای دلم مهربانترین هستید و عشق، عنصرِ اصلیِ دستهای شماست الکتریسیته تقویّتِ صدای شماست و آنقدر که لطیفید با نخستین موج در انتهای جهان بیکرانترین هستید جهان به صورتِ دو نیمۀ جدا از هم به حال تجزیه در بین چشمهای شماست و نقطۀ...
-
رفتی و صورت تو در آیینه مانده است( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:31
رفتی و صورت تو در آیینه مانده است داغت بر این دل این دلِ بی کینه مانده است امشب تنت لباسِ تنم نیست، عشق من! جای اتوی داغ بر این سینه مانده است ...... برگی که شاعرانه به موی خودت زدی چسباندمش به سینۀ دیوار و زرد شد برگرد...خانه بی گل و آهنگ مانده است برگرد...چاییِ تو لبِ میز سرد شد... محمّدسعیدمیرزائی
-
سلام ما به تو ای نورِ دائماً به تجلّا! ( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:30
سلام ما به تو ای نورِ دائماً به تجلّا! ... یک قصیده در ستایش امام حسن مجتبی علیه السلام (تصمیم گرفتم قصیده ای در مدح کریم اهل بیت تقدیم کنم هر چند خوانش این شعر به هر حال مبتنی بر توجه به اشارات قرآنی و روایی مربوط به زندگی بی نظیر این امام بزرگوار است اما دلم خواست خوب چکار کنم؟...) .... سلام ما به تو ای نورِ دائماً...
-
رسیدی بر تنِ آیینه لغزیدند شبنم ها( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:25
رسیدی بر تنِ آیینه لغزیدند شبنم ها به خانه با تو برگشتند معصومانه مریم ها من و آیینه و گل های مریم با تو خندیدیم سفر کردیم با هم تا چه رؤیاها...چه عالم ها... چه روز خوب و آرامی...تو می خندی جهان زیباست هوای خانه هم اصلاً ندارد ابری از غم ها سلام ای ارضِ موعود! ای طلوعت در جهان من بهشت تازه ای بعد از گذشتن از جهنم ها...
-
تو فیلمنامه نویسی -تو کارگردانی - تو یک ستارۀ( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:23
تو! تو فیلمنامه نویسی -تو کارگردانی - تو یک ستارۀ محبوب سینمایی تو... درون نقش خودت نانوشته می آیی... نمی شود که تو را حدس زد...کجایی تو؟ رمان نویسِ زمان،شاعر ترانه سرا...دلت غزل به غزل خط به خط نوشته مرا به خواب من تو دوباره چه می نویسی تو؟ به جای من تو دوباره چه می سرایی تو؟ زنِ اثیریِ آوازخوانِ دریاها، تو با تمام...
-
ای از همیشه آمده و مهربان شده ( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 23:09
ای از همیشه آمده و مهربان شده با من درون حافظه ام همزبان شده آری شب مکالمۀ ما بی انتهاست ای رود پرستاره که در من روان شده آن عاشقم که نیمۀ خوشحال ذهن من با تو کمی بزرگتر از این جهان شده از لحظه ای که دیدمت ای جان هزار سال دنیا درون حافظۀ من جوان شده این خانه با تو معبد گل های مریم است آیینه با تو باغِ گلِ ارغوان شده...
-
از آشنایی با شما بانو، از اولین دیدار خوشبختم( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 17:01
از آشنایی با شما بانو، از اولین دیدار خوشبختم از دیدنت بسیار خوشحالم! با بودنت بسیار خوشبختم! بانو! شما را در نگاه خود با تاجی از یاقوت می بینم بانوی قصر من شما باشید من شاعر دربار: خوشبختم پیش از شما دنیا چه خالی بود معشوقۀ شعرم خیالی بود کاری بکن...کار تو عالی بود...تا حس کنم این بار خوشبختم باور کنید از اولین لحظه،...
-
تویی که از همۀ دختران شهر سری( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 16:57
تویی که از همۀ دختران شهر سری به قول حضرت حافظ ستارۀ سحری به قول سعدی شیراز: شاخۀ شمشاد به قول مولوی اصلاً پریِ شیشه گری فداییِ تو فراوان...کدام را بکشی؟ دلِ شکستۀ ارزان...کدام را بخری؟ قدیمی است...ولی بابِ هر دلی خانم! جدید نیست...دقیقاً مطابق نظری دلیلِ قافلۀ خستگانِ دلشده ای دوامِ سلسلۀ عاشقانِ خون جگری به ذهن ساعت...
-
بخواب آروم ...باشه...قول می دم دوستت باشم ( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 16:55
بخواب آروم ...باشه...قول می دم دوستت باشم اگر چه مثل یه نقاشی روی پوستت باشم بخواب آروم تر...آرومِ آروم...آبیِ آبی نمی ذارم اتاقت سرد باشه وقتی می خوابی تو سینه ت مثل یه تنگه دلت یه ماهی قرمز دوسِت دارم همیشه بی «اگر» بی «هیچ...» بی «هرگز» نذار باور کنم دریای من یه تنگ کوچیکه که روز مرگِ ماهی قرمز اون خیلی نزدیکه نذار...
-
بخند خانم شاعر! نبینمت غمگین( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 16:52
بخند خانم شاعر! نبینمت غمگین بخند ای به فدایت هزار فروردین! بخند تا شود از غصه خاطرت خالی بخند تا شود این قصه با لبت شیرین مرا ببخش که سیارۀ خودم را زود وداع کردم و سمت تو آمدم به زمین مرا ببخش... به این شاهزادۀ کوچک کسی نگفت گل سرخ، بی اجازه نچین مرا ببخش عزیزم اگر کمی بوده ست برایتان چمدان خیال من سنگین به نردبان...
-
می خواهمت عزیزترین دوست دارمت ( محمد سعید میرزایی )
دوشنبه 25 مرداد 1395 16:49
می خواهمت عزیزترین دوست دارمت اصلاً خودت بیا و ببین دوست دارمت عشقِ بدون مرزِ من! اصلاً قبول کن می خواهمت... برای همین دوست دارمت آیینۀ بزرگِ بدون قرینه ام! ای قبلۀ بدون قرین! دوست دارمت غرقم درون جاذبه ات سیب سرخ من! اندازۀ تمام زمین دوست دارمت قلب اناریَم پر خون است عشق من! عاشق شو و انار بچین دوست دارمت قلبم چراغ...