تو چشم های منی پس مرا نمی بینی
تو هر دو پای منی...پس همیشه در راهی
تو شانه های منی...پس همیشه تنهایم
تو دستهای منی...پس مرا نمی خواهی...
.
مرا که بی تو شکستم مرا که من نشدم
مرا که لایق این دوست داشتن نشدم
درون آینه ی من فقط تویی، نه خودم!
به من نگاه کن ای من! نگاه کن،گاهی
.
شده ست کوچه پر از عطر رازقی برگرد!
تو را به حرمت رسم شقایقی برگرد!
نه! خسته نیستم از نقش عاشقی برگرد!
تو یک ستاره ی بازیگری تو یک ماهی!
.
چه خوب می شود آن لحظه ای که می رسی و...
تمام می شود این طعم تلخ بی کسی و...
درون کافه دو فنجان چایی و...من و تو:
درون آینه با من دوباره همراهی...
.
نخواه تا که نباشم نخواه تا بروم
همیشه خوبترینم! بخواه خوب شوم
نخواه این همه دلواپس غروب شوم
تو که زلال تر از گریه ی سحرگاهی
.
نه من تمام نخواهم شد اصلاً اصلاً من!
عجیب نیست که عاشق شوم من اصلاً من!
همیشه عاشق کامل ترین زن اصلاً من-
خودِ توام تو بگو شاعری تو گمراهی!
.
همیشه عاشقم ای ماه! ماهِ بازیگر!
به من بگو که فقط چند قصه ی دیگر؟
و چند بار بمیرم؟چقدر عاشق تر؟
خودت که از دل دیوانه ی من آگاهی!
.
چقدر تکه به تکه دوباره زنده شوم؟
چقدر با تو به دنیا بیایم و بروم؟
و چند زندگی دیگر از پی ات بدوم؟
چقدر ماه من! از من چقدر می کاهی؟
.
چقدر اشک؟چقدر آمدن؟چقدر سفر؟
چقدر عاشقی و خودکشی؟چقدر خطر؟
چقدر نیمه ی شب سوختن؟چقدر سحر...؟
چقدر عشق من! از من چقدر...می خواهی...؟!
.
محمّدسعیدمیرزائی
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود
غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود
اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما
پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود
گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه ای باشی
بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود
تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً
تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود
تو در آغوش من خورشید بودی بانوی دریا
نگاه مرد کوهستان همیشه با تو خواهد بود
سحر می آید این باور شبم را نور خواهد داد
تو برمی گردی این ایمان همیشه با تو خواهد بود
پس از من هم تو می مانی «زن کامل» ولی شاید
غم یک نیمۀ پنهان همیشه با تو خواهد بود...
نگو عادت کنم با دوری ات این خانه حتماً با-
گل و آیینه و قرآن همیشه با تو خواهد بود
به دستت می سپارم چشمهای اشکبارم را
گل زیبای من! باران همیشه با تو خواهد بود...
محمّدسعیدمیرزائی
زنِ ستاره شناسِ فضانوردِ جوان! کنار خستگیِ این شهابِ سرد بمان
بتاب پرتوِ جادوییِ نگاهت را، مرا ستاره کن و دور من بگرد...بمان!
.
مرا مذاب کن و از تنم ستاره بساز، دو تکه ام کن و یک جفت گوشواره بساز
دلت نخواست اگر ذوب کن دوباره بساز، مرا به هیئتِ مردی فضانورد...بمان!
.
به آتشم زده ای آفتابِ روشن من! لباسِ سوخته را در بیاور از تن من
به سطح شعله ورت چشمه ای مذابم کن، به رنگ سبز.طلایی.بنفش.زرد.بمان!
.
هنوز هم ردِ پاهای توست روی تنم، کویر سوخته ای بی تو ماند از بدنم
به انفجار رسیده ست مرزِ سوختنم، هوای من پرِ خاکستر است و گرد...بمان
.
همیشه هاله ی ماهت چراغ راهم شد، مرا به جاذبه ی خود کشاند و ماهم شد
بمان به خاطر من با تو سبز خواهم شد، نگو شعاع تو در من اثر نکرد بمان
.
گذشتم از چمنِ لاله های صورتی ات، پی ستاره و دنباله های صورتی ات
چگونه بگذرم از هاله های صورتی ات؟ عروس ماهیِ سیّالِ خوابگرد! بمان!
.
بیا تمام کن این جنگِ نابرابر را، بیا و جمع کن این کهکشانِ پرپر را
که منفجر کنی این مردِ رو به آخر را، مقاومت کن و تا آخرِ نبرد بمان
.
در این خلاء که صدا نیست...بعدِ من شاید، جهان ستاره ی عاشقتری نمی زاید
تو ترک می کنی آخر مرا ولی باید کمک کنی که بمیرم بدون درد...بمان
.
تو ای نهایتِ تقویمِ سالِ نوریِ من! بگو تمام شود سالهای دوری من
چرا رها شدی ای نیمه ی ضروری من؟ ستاره نورِبی آغااااااااااز بااااازگردبمان
.
من آخرین سفرِ روحِ عشق در خاکم، هزارساله ام اما هنوز هم پاکم
ستاره ی سحرم! خسته ام عطشناکم، کنار غربتِ این بی ستاره مرد بمان...
.
محمّدسعیدمیرزائی
تو ای جزیرۀ در آب رفته! من شوقم،
برای دیدن دنیایت از تو بیشتر است
عجیب نیست که غرقِ خودت شدی اما،
نیاز من به تماشایت از تو بیشتر است
که کرد عاشقِ پای تو کفش هایت را؟
که جاگذاشتی از شوق خود صدایت را
که ردِّپای تو گم کرد ردِّ پایت را،
که حجم حافظۀ پایت از تو بیشتر است
چنان ببوس مرا تا که حس کنم که منم
که با دهان تو می بوسمت که پیرهنم
تویی- چگونه ببوسم تو را؟-تمام تنم!
که مهربانیِ لب هایت از تو بیشتر است
بیایی و بروی رو نهان کنی آن وقت
روانِ آینه ها را روان کنی آن وقت:
دو نیمه یک سفرِ هم زمان کنی آن وقت
کدام نیمۀ زیبایت از تو بیشتر است؟
تو از تو نازتری! چشمت از تو نازتر است!
و با تو پنجره های اتاق بازتر است
تو خواب نازِ تو از عمر شب درازتر است
ولی ادامۀ رؤیایت از تو بیشتر است
چگونه بگذرم از تو که بگذری از خود؟
تو خوابِ یک زنِ دائم جوان تری از خود
تو لحظه لحظه خودت مهربان تری از خود
تو مهربان شدگی هایت از تو بیشتر است
مدام، آمدن ات از تو بی زمان تر شد
درون حافظه ام دائماً جوان تر شد
چقدر خاطره ات از تو مهربان تر شد
که با تو عاشق تنهایت از تو بیشتر است
شبی که نام به ماه و ستاره بخشیدند
حروف نام تو در ذهن شب درخشیدند
سحر شدی و درخشیدی و نفهمیدند
که روشناییِ معنایت از تو بیشتر است
.
فقط مسافرِ پاهای توست دنیایم
مدام سمت تو می آیم و نمی آیم
من از تو کوچک و کوچک تر است دنیایم
تویی که وسعت دنیایت از تو بیشتر است
تو ای خیال تو سرگیجۀ مدامِ زمین!
سحر طلوع کن از پشت اشکهام و ببین
که انتظار من- این بی تو ناامیدترین،
برای دیدن فردایت از تو بیشتر است
محمّدسعیدمیرزائی
بانوی من! به بودن خود افتخار کن
جشنی به افتخار خودت برگزار کن!
بانوی کشور کلماتم غزل غزل
سربازهای عاشق خود را قطار کن
در سرزمین ابریِ افسانه های دور
هر قدر خواستی دل عاشق شکار کن
پاشو بخند شعر بخوان مست شو برقص!
اصلاً به من چه من چه بگویم چه کار کن!
بیمارم آه...نبض دلم را خودت بگیر
طوفان شو و جهان مرا بیقرار کن
با موی خود به باد مده باور مرا
با چشمهات معجزه ای آشکار کن
امشب شکسته ساعت ماه آفتاب من!
فکری برای عاشق چشم انتظار کن
آه ای ستاره ی سحر سرزمین من!
فکری برای این شب دنباله دار کن...
محمّدسعیدمیرزائی
غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
در انتظارِ سوتِ قطارم، با گریه ای شبیه به لبخند
پیپِ پدر بزرگ به لب هام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینیِ من مداد درازی، بر پای من دو پوتین ، بی بند
یک ساعت قدیمیِ کوکی، روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعتِ دقیقِ سفر، چند؟
ریلِ طویلِ گم شده در مه، مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه ی پیوند
آنَک قطار می رسد از راه...هی سوت های ممتد اخطار
هی سوت...سوت... سوت...ولی من ، مانند یک مترسک، پابند
من ایستاده ام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنهاتر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند
محمّدسعیدمیرزائی
لایک!
چه گیسوان قشنگی! چه آبشاری! لایک! چه دختری! چه گل سرخِ با وقاری! لایک!
چه خانمی! چه زنِ کاملی! چه بانویی! تو هیچ حرف نداری! تو لایک داری! لایک!
.
چه شاعرانه چه آرامش رمانتیکی! چقدر دوری و با من چقدر نزدیکی!
عجب لبی! چه رژ قرمزی! چه ماتیکی! تو چشمه ی گل سرخی! پر از اناری! لایک!
.
تو گنجی از کلمات مقدسی بانو! فقط به داد دل من تو می رسی بانو!
تو عاشقانه ترین شعر فارسی بانو! تو بی نظیرترینی! تو شاهکاری! لایک!
.
درون پارک تویی روی نیمکت با من، تو که همیشه نمی گویی از خودت با من!
تو ای ستاره ی قبل از تولدت با من! تویی که آخر شبهای انتظاری! لایک!
.
تو در کنار من اما تو در کنار خودت! به انتظار که هستی؟ به انتظار خودت؟!
قبول کن که خودت می شوی بهار خودت! قبول کن که خودت بانوی بهاری! لایک!
.
تو که نیامده هر لحظه همزبانی: لایک! تو که همیشه ی بی وقفه مهربانی: لایک!
تو که عزیزتر از جانِ جانِ جانی: لایک! تو که یگانه ترین یارِ یارِ یاری: لایک!
.
تو با کلاس ترین دختر جهانی! لایک! تو با شکوه ترین بانوی زمانی! لایک!
غزل غزل به فدایت اگر بمانی! لایک! نمی شود که نمانی! تو ماندگاری! لایک!
.
فدای رقص تو دریای من! که می رقصی! چه موج دامنه داری! چه ماه بی نقصی!
به جای رقص،تو پرواز می کنی! مرسی! تو اوج شادترین جشن روزگاری! لایک!
.
تو عشق من تو زنِ تا ابد جوانی! وای! تو راز رویش گلهای ارغوانی! وای!
چقدر بی تکراری! چه ناگهانی! وای! چقدر پر هیجانی! چه بی قراری! لایک!
.
تو ای شبیه یک آتشفشان رٶیایی، پر از تبِ فورانهای نور و زیبایی!
درون قلب من این کهکشانِ تنهایی، تو یک ستاره ی در حال انفجاری: لااااااایک!
.
الو! سلام! ببخشید...اگر...اگر...هستید...اگر شب است شما که خود سحر هستید!
همیشه عاشقتان هستم! آفرین! باشید! همیشه دوستتان دارم! آری! آری! لایک!
محمّدسعیدمیرزائی
بانو قبول کن که عزیز دلی خودت
دریای عشق من تویی و ساحلی خودت
شعر من از غرابتِ طرز نگاه توست
تلفیق شعر حافظی و بیدلی خودت
قابل ندارد ای به فدای تو شعر من!
باید قبول کرد خودت قابلی خودت!
اصلاَ پی لوازم آرایشی نرو!
اصلاَ نیاز نیست...خودت خوشگلی خودت!
آنقدر ساده ای و صمیمی که روشن است
با عاشق خودت تو هم آب و گلی خودت
گیرم که سوخت خرمن عمرم به پای تو
در چشم من عزیزترین حاصلی خودت
تنها کلید خانه ی قلبم به دست توست
ترکم نکن که صاحب این منزلی خودت
من ناخدای کشتی طوفان شکسته ام
تو تا همیشه سبزترین ساحلی خودت
من مردِ ناتمامِ غزلهای غربتم
حتی بدون من تو زن کاملی خودت
.
با احترام، این غزل تازه را بخوان
البتّه ای عزیز اگر مایلی خودت...
محمّدسعیدمیرزائی
1394/6/8
من ابتدای زمینم، من انتهای زمانم
همیشه آنچه تصوّر نمی کنید همانم
همیشه کشته ی خونین ترین سوانح عشقم
همیشه گم شده در جاده های عشق، نشانم
همیشه گمشده ام در تمام ثانیه ها در
هزار حادثه ی عاشقانه در جریانم
من آرزوی تمامی دختران بهشتم
خدای عاشقی ام حسرت زنان جهانم
عجیب نیست اگر با سر بریده بیایم
عجیب نیست اگر با گلوی پاره بخوانم
عجیب نیست اگر در میان شعله برقصم
اگر تمام جهان را به داغ خود بنشانم
عجیب نیست که پیر هزارساله ی عشقم
عجیب نیست که در عاشقی همیشه جوانم
عجیب نیست که روزی هزار بار بمیرم
دوباره زنده شوم تا دوباره با تو بمانم
دوباره با تو بمانم که با تو قصه ی خود را
به عاشقانه ترین فصل فصلها برسانم
تو در کنار من اما دلم برای تو بی تاب
مقابل منی اما برای تو نگرانم
مسافر کوچولوی همیشه عاشق معصوم
منم که جز گل سرخم نمی رسد به گمانم
به جرم گفتن بی وقفه «دوستت دارم»ها
همیشه یک گل سرخ مچاله است دهانم
در این جهان سیاهی به عشق کیست خدایا
که رودی از کلمات ستاره هاست زبانم
چرا همیشه غریبم؟ همیشه همسفر من!
ستاره ی سحر من! به من بگو که بدانم...
محمّدسعیدمیرزائی
۱۳۹۴/۵/۲۴